جدول جو
جدول جو

معنی رخصت خواستن - جستجوی لغت در جدول جو

رخصت خواستن
(تَ تَ)
اذن خواستن و دستوری خواستن. (ناظم الاطباء). اجازه طلبیدن. اجازت خواستن:
کز پی حج رخصتم خواهی ز شاه
کاین سفر دل را تمنا دیده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ عَلْ لُ وَدَ)
رخصت خواستن. اجازت خواستن. اجازه خواستن:
بانوی شرق و غرب مگر رخصه خواهدم
کامید این حدیث دو گوشم چهارکرد.
خاقانی.
و رجوع به رخصت خواستن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ کَ دَ)
بازگشت خواستن. برگشت خواستن. طلب مراجعت و برگشت:
از سر هستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی میخواستم لیکن طلاق افتاده بود.
حافظ.
، طلب بازگشت مرد بسوی زن مطلقۀ خود در مدت قانونی و شرعی. رجوع به رجعی ورجعت در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
طالب امر واقعی و نفس الامر بودن از کسی. (آنندراج). جویای راست شدن. طالب راست بودن. حقیقت خواستن:
اگر راست خواهی سخنهای راست
نشاید درآرایش بزم خواست.
نظامی.
میانجی چه باشد که بس بی هشند
اگر راست خواهی میانجی کشند.
نظامی (از آنندراج).
راست خواهی زنان معمایند
پیچ در پیچ و لای در لایند.
ملک الشعرء بهار
لغت نامه دهخدا